شیطونیهای امیدخان
جمعه صبح که بیدار شدی داداش رضا هنوز خواب بود تو هم رفتی پریدی رو داداش رضا و هی رو داداش رضا بپر بپر کردی و به زور بیدارش کردی که پاشو منو با کامپیوتر بازی بده دست از سر این داداش رضا برنمیداری ..نمیذاشتی درس بخونه که مجبور شد بره تو یه اتاق دیگه بشینه و درو قفل کنه و مجبور شدن بهت بگن داداش رضا رفته مدرسه چون همش گریه میکردی و میخواستی که باهات بازی کنه ...
نویسنده :
دخترخاله
0:18